عشق

ساخت وبلاگ
ازم پرسید: «اگه یه روز عاشق یه برگ بشی چیکار میکنی؟؟»
گفتم: «خب، میرم سمتش، از‌ شاخه‌ین درخت جداش میکنم و بعد میذارمش توی گلدونم»
گفت: «اگه برگ خودش عاشق‌ چیزی باشه چی؟»
پرسیدم: «مثلا عاشق چی؟»
جواب داد: «مثلا خورشید.»
گفتم: «خب...میذارمش کنار پنجره‌ی اتاقم، تا هم خورشیدو ببینه، هم من ببینمش.»
هیچی نگفت.
گفتم: «البته، در صورتیکه بدونم عاشقه شاخه هست، برگ رو برنمیدارم. نمیخوام قاتل احساساتش باشم. اگه از عشقش جداش کنم، دیگه هیچوقت منو نمیبخشه. تو اگه عاشق یه برگ بودی چیکار میکردی؟ نمیری بر داریش؟»
گفت: «نه، برش نمیدارم، چون میمیره. به نظرم چیزی بدتر از عاشق یه برگ شدن نیست.»
گفتم: «به هرحال هر برگی یه روز میمیره. من حاضرم کنار من خشک بشه، اما یکی دیگه برش نداره. باد نندازتش زمین، پاییز خشکش نکنه، زردش نکنه.»
گفت: «ولی مطمعنم، اون برگی که من عاشقش میشم، بالای بلندترین درخت دنیاست. جوریکه دستم بهش نمیرسه.»
گفتم: «در هر صورت اگه یه روز عاشق یه برگ شدی، مطمعنا میتونی بهش برسی، هرچیم که بالا باشه، هرچیم توی ارتفاع باشه تو میتونی یه جوری بهش برسی و از نزدیک تر ببینیش. عاشق یه برگ شدن روی بلندترین درخت جهان، بدتر از عاشق ماه بودن نیست. عاشق‌ ماه شدن خیلی سخته. حتی ‌نمیتونی فاصلتو بهش نزدیک کنی. حتی بالای بلندترین‌ برج دنیا هم که بری بازم یه دنیا باهاش فاصله داری. بازم دستت بهش ‌نمیرسه. بازم هرچی زیر پات بذاری و قد بلندی‌ کنی، چیزی از فاصله‌تون کم نمیشه. هیچوقت نمیتونی بدستش ‌بیاری.»
رفته بود توی فکر.
وقتی پرسیدم اگه مثل من عاشقه ماهه دنیای‌ خودت بشی چیکار میکنی؟ هیچی‌ نگفت. فقط سرش رو خاروند و سیگارشو روشن کرد، و من موندم و سوالی که هیچکس جوابش رو نمیدونست.. تنها...
ما را در سایت تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hora2o بازدید : 124 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 8:32